درتاریکی پارت{1}
ساعت ۸:۲۰شب
مینسو:آخیش آخرین روز دانشگاه هم تموم شد.
کش و قوسی به کمرش داد که قلنجش باصدای بلندی شکست.
سوار ماشینش شد و به سمت خونه حرکت کرد.
وارد حیاط عمارت بزرگشون شد.
مینسو:اوووم به به چه بوی خوبی معلومه امشب شام جاجانگمیون داریم.
زنگ رو فشار داد و خدمتکار درو باز کرد.
مینسو:سلام به همگی من برگشتم
که یهو با جو ترسناک و ساکت خونه مواجه شد و پدر مادرش رو تو آشپزخونه در حال صحبت کردن دید(چیه انتظار داستید چیز دیگه ای ببینه؟اونم توآشپزخونه؟منحرفا)
مینسو:اهم اهم سلام
پدر:اوه سلام تو کی اومدی؟
مادر:آ..آره کی اومدی؟
مینسو:همین الان
عاع اتفاقی افتاده؟
پدر:چی؟نه بابا چه اتفاقی مثلا؟(لبخندضایع)
مادر:اِم چیزه شام حاضره بیاین
پدر:بیا بریم
وارد سالن غذاخوری شدن
صندلی رو کسبد عقب و روش نشست
خدمتکار غذارو آورد و همشون مشغول غذا خوردن شدن
پدر:دخترم تو با ازدواج کردن مشکلی نداری؟
مینسو:اِهو..اِهو..اِهو...بلهه؟
مادر:آروم باش هیچی نیس فقط قراره ازدواج کنی.
مینسو:باکی؟
پدر:با پسر شریک من
مینسو:آها اونوقت چرا؟
پدر:واسه اینکه رابطمون قوی تر بشه
مینسو:همین؟
مادر:نه،پسرش عکستو دیده و ازت خوشش اومده
مینسو:تموم شد؟خیلی تاثیر گذار بود.
.
.
.
.
میدونم جای حساسی کات کردم ولی ببخشید نتونستم بیشتر از این بنویسم
برای پارت بعدی شرط داریم
لایک:۵
کامنت:۵
مرسی که حمایت میکنین☁️🖤☁️
مینسو:آخیش آخرین روز دانشگاه هم تموم شد.
کش و قوسی به کمرش داد که قلنجش باصدای بلندی شکست.
سوار ماشینش شد و به سمت خونه حرکت کرد.
وارد حیاط عمارت بزرگشون شد.
مینسو:اوووم به به چه بوی خوبی معلومه امشب شام جاجانگمیون داریم.
زنگ رو فشار داد و خدمتکار درو باز کرد.
مینسو:سلام به همگی من برگشتم
که یهو با جو ترسناک و ساکت خونه مواجه شد و پدر مادرش رو تو آشپزخونه در حال صحبت کردن دید(چیه انتظار داستید چیز دیگه ای ببینه؟اونم توآشپزخونه؟منحرفا)
مینسو:اهم اهم سلام
پدر:اوه سلام تو کی اومدی؟
مادر:آ..آره کی اومدی؟
مینسو:همین الان
عاع اتفاقی افتاده؟
پدر:چی؟نه بابا چه اتفاقی مثلا؟(لبخندضایع)
مادر:اِم چیزه شام حاضره بیاین
پدر:بیا بریم
وارد سالن غذاخوری شدن
صندلی رو کسبد عقب و روش نشست
خدمتکار غذارو آورد و همشون مشغول غذا خوردن شدن
پدر:دخترم تو با ازدواج کردن مشکلی نداری؟
مینسو:اِهو..اِهو..اِهو...بلهه؟
مادر:آروم باش هیچی نیس فقط قراره ازدواج کنی.
مینسو:باکی؟
پدر:با پسر شریک من
مینسو:آها اونوقت چرا؟
پدر:واسه اینکه رابطمون قوی تر بشه
مینسو:همین؟
مادر:نه،پسرش عکستو دیده و ازت خوشش اومده
مینسو:تموم شد؟خیلی تاثیر گذار بود.
.
.
.
.
میدونم جای حساسی کات کردم ولی ببخشید نتونستم بیشتر از این بنویسم
برای پارت بعدی شرط داریم
لایک:۵
کامنت:۵
مرسی که حمایت میکنین☁️🖤☁️
۱۳.۶k
۰۷ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.